از زبون مارینا
چند روزی از حملهی اون موجود عجیب به ادرینا میگذشت حال ادرینا خیلی بد بود به قدری که دکتر قصر هم که شاهزاده لوکا خبر کرده بود گفت احتمال زنده موندنش خیلی کمه ولی حالا بهتره هم خوشحال بودم هم ناراحت بارون میبارید تو جنگل قدم میزدم آنقدر غرق افکارم شدم که یادم رفت چقد دور شدم ولی اونجا آشنا بود چون روبان سفید رنگی به درخت روبرو بسته شده بود اونو ادرینا بسته بود چون اونجا قلمروش بود و جایی که بهش حمله شده بود به اطراف نگاه کردم رد پای اون موجود رو دیدم از یه طرف میترسیدم از یه طرف کنجکاو بودم دنبال رد پا رفتم که احساس کردم یکی پشت سرمه ولی خیلی بزرگ بود برگشتم و صدای جیغم جنگل رو لرزوند
از زبان لوکا
تو دروازه شهر وایساده بودم میخواستم مارینا رو سوپرایز کنم که صدای خفیفه جیغ دختری رو شنیدم سریع به طرف صدا رفتم
از زبون مارینا
یه موجود پشمالوی گنده دستشو گذاشت رو دهنم وگفت هیس معلومه چته آروم گفتم تو تو کی هستی بامن چیکار داری دستمو کشید سمت جنگلو گفت من مکس ادوارد هستم یک گرگینهی اصیل زاده گفتم چی امکان نداره گرگینهها اینطوری نیستن گفت پس چجورین کوچولو به حالت گرگینه در اومدم و گفتم من کوچولو نیستم درحالی که دهنش باز مونده بود زمزمه کرد امکان نداره گفتم چی امکان نداره گفت باورم نمیشه دورگهها تونسته باشن زنده بمونن...... گفتم دو رگه چیه گفت ترکیبه گرگینه و انسان ..............داد زدم چییی امکان ندارد تو اشتباه میکنی
از زبون لوکا
سریع به سمت صدا میدوییم نمیخواستم اون بلایی که سر ادرینا اومد سر مارینا و بقیه بیاد.........
تموم نظر بدید پارت فیلم ولش کنید اون اشتباه بود😘 برا بعدی 2 نظر